آقای رحمانی هر روز باغچه رو آب میده. البته بهتره بگم باغ. این پشت باغیه برای خودش. آقای رحمانی هر روز باغ رو آب میده. از صبح تا عصر! من هر روز با خودم فکر میکنم که یعنی واقعا انقدر Maintenance لازم داره یک باغ؟
من تغییری در باغچه حس نمیکنم چون هر روز میبینمش و رشدش انقدر کنده که قطعا محسوس نیست. تازه فصل سرما هم تو راهه و خود این نوعی اصطکاک به حساب میاد.
من ۱۰ روزه هر شب خواب میبینم، خوابهای به شدت رئال و آزاردهنده. احساس میکنم همهش بیدار و هشیار و فعالم و هرگز خاموش نمیشم. خستگی از بدنم نمیره.
واقعیت اینه که همهچیز Maintenance لازم داره. باغ اینورس، روان من، روابطمون، کارمون، بدنمون و این خیلی خستهکنندهست. انگار وقت نیست برای همهش.
تینیجر که بودم یه ویدیوی Anna Akana بود که یک سیستم برنامهریزی بهت میداد تا همه وجههای زندگیت رو با هم پیش ببری. با این منطق که تمرکز روی یک وجه به شما رضایت یک تغییر بزرگ رو میده اما انقدر همه وجههای دیگه عقب میمونن که نمیتونید از موفقیتتون لذت ببرید.
اما ما پیشرفت کند رو دوست نداریم، حداقل نه به اندازه تغییر بزرگ. شاید حتی ناخودآگاه درامای یک شکست بزرگ رو به پیشرفت کند ترجیح بدیم. ما از تکونهای یهویی خوشمون میاد. بالاخره با هالیوود بزرگ شدیم و عادت داریم توی دو ساعت دردناکترین شکستها و هیجانانگیزترین موفقیتها رو ببینیم.
ولی هیچکدوم از اینا راهکار نمیشه. نهایتا ناچاریم همهچیز رو Maintain کنیم و روزها رو یکی یکی طی کنیم. گاهی به این مسائل که فکر میکنم و در لابهلای Maintain کردن همه وجوه گیر میفتم تازه از کندی زمان خوشحال میشم.
وقتی به صفحه شلوغ Trello خیره میشم یک لحظه چشمامو میبندم و به صدای آب دادن باغچه گوش میدم. صدای کند و متداوم آب دادن باغچه.