نو شدن سال برای هر کس یه معنایی داره. شاید برای خیلیها حتی معنایی نداشته باشه و صرفا یک روز باشه مثل باقی روزها. واقعیت اینه که ذاتا هم، جز ورود به بهاری تازه، خودِ روزِ سال نو اهمیتی نداره. اما برای من همیشه اهمیت داشته. شاید حتی یه جورایی زورکی بهش اهمیت دادم. به نظرم خوبه که یک روزهایی فرق کنن، که یک اتفاقاتی (هرچند ذاتا بیتاثیر) جشن گرفته بشن. من اینطوری از دام روزمرگی فرار میکنم: یک روزهایی با ست کردن جورابهام و لباسم و یک روزهایی با جشن گرفتن رویدادهای ساختگی.
حالا این رویداد ساختگی چطوری معنا پیدا میکنه؟ یعنی چطوری بعد از یک ماه عیدی خریدن و تقویم هدیه دادن و جشن گرفتن، نخوره تو ذوقمون؟ رویداد اصلی چیه؟
رویداد اصلی منطقا باید بروز تغییر باشه. ناجی زندگی: تغییر.
به نظر من، تغییر، تنها راه بهبود و رشده، تغییر ذات همه اتفاقات مثبته. اما تغییر به شدت ترسناکه و خیلی خیلی سخت. تغییر دو بُعد داره: درونی و بیرونی.
توی یه پادکست درباره تاریخ فلسفه شنیدم جملهای رو به هیراکلیتوس نسبت میدن:
“یک مرد هرگز نمیتونه دوبار در یک رودخونه قدم بگذاره.” چون هم مرد و هم رودخونه همواره در حال تغییرن. پس هر بار که در یک رودخونه قدم میگذارید هم شما آدم جدیدی هستید و هم اون رودخونه، رودخونه قبلی نیست.
ما همیشه در حال تغییریم و دورمون هم هرگز ثابت نیست.
پس چرا پذیرش تغییر انقدر ترسناکه؟ منم نمیدونم. اما چطور از پسش بر بیایم؟ من یک سیستم من در آوردی دارم (که خوشحال میشم در بخش نظرات بهش اضافه کنید).
۱- Fake it Till You Make it
از ظاهر ماجرا شروع کنید. خونه رو تمیز کنید، بکگراوند گوشیتون رو عوض کنید، فرق موهاتون رو اونوری کنید.
۲- تغییر رو دوست داشته باشید.
به خوبیهای تغییر فکر کنید، جشنش بگیرید. (سفره بچینید، ۷ تا سین و فلان). وقتی دیگه آمادهش بودید (از لحاظ ظاهری) باید درونی باهاش کنار بیاید. پس، زیاد بهش فکر کنید، دربارهش بنویسید. نگرانیهاتون رو روی کاغذ بیارید. از خوبیهاش بگید، از بدیهای حال فعلی بنویسید.
۳- تغییر رو خوردش کنید.
استثنا، در این شرایط قورباغههای کوچیک بهترن.
۴- خب دیگه اینجاهای داستان احتمالا تغییر اتفاق افتاده و شما در عمل انجام شده قرار گرفتید. *ایموجی پنیک*
این یکی یکم عجیبه=)) و نمیدونم روانشناستون چی بگه اما من هر وقت دارم وارد یه ماجرایی میشم که میترسونتم ادا درمیارم توی فیلمم، کاراکتر یه فیلمم. خیلی کمکم میکنه: )
انگار اهمیت نگرانیها رو کمرنگ میکنه و یه حالِ حالا هر چی شدِ شدی ایجاد میشه که گاهی کاربردیه.
۶- نهایتا بذارید تغییر، خودش رو به شما معرفی کنه.
پیشقضاوت نکنید. در کتاب نقد فیلم، همون اول یه چیز جالبی میگه. میگه نمیشه با یه سری استاندارد از پیش تعیین شده رفت توی سالن سینما، اول باید بذاری فیلم پخش شه، خودش، خودش رو معرفی کنه، پرزنت کنه و بعد قضاوتش کنید. این یه جورایی برای همهچی صدق میکنه. یه موقعهایی شاید لازمه یکم بیبرنامه بود، یکم بیتوقع بود. یه موقعهایی (و اما فقط یه موقعهایی) به نظرم لازمه که پذیرا بود. حداقلش اینه که اول تغییر رو باید ببینیم و تجربه کنیم و بعد پوزیشن خودمون رو انتخاب کنیم.
۷- نهایتا این تغییر نشد، تغییر بعدی: ) فکر میکنم یه حد زیادی از ایدهآلگرایی هم خطرناکه.
من خیلی دیر اینو فهمیدم اما زندگی لیوانی نیست که لبپَر بشه و بیاستفاده، آب توی لیوانیه که همواره در حال تغییر شکله، و صرفا از یک حالت به حالت دیگهای تبدیل میشه.
براتون بهترین تغییرات رو آرزو میکنم و مطمئنم میترکونید:*
پیش به سوی سال نو.
۹ نظرات
متن بسیار ارزشمندی بود ممنونم
ممنون ایده جالبی داشت
مرسی که میخونی فائزه جان ۳>
بریم واسه تغییرات خفن سال جدید:))))
بزن بریم! ۳>
هرچی درمقابل تغییرات منعطف تر باشیم زندگی راحت تر میشه ✅
دقیقا ?
عزیزی می گفت تا کی می خوای کنار آب وایسی و از غرق شدن بترسی، شاید یادگرفتی شنا کنی و شاید هم غرق شدن رو یادگرفتی.
چه قشنگ ❤️